رمان مصور دوزخ ضحاک

معرفی کتاب رمان مصور آخرین داستان دوزخ ضحاک

کتاب رمان مصور آخرین داستان دوزخ ضحاک داستانی از کیاوش جاهد پارسا و برداشتی آزاد از داستان اسطوره‌ای ضحاک است. پادشاه ماردوشی که به دست فریدون در قلب دماوند به زنجیر کشیده شد و روزی بندش را می‌شکند تا جنگ میان خیر و شر را آغاز کند…

درباره کتاب رمان مصور آخرین داستان دوزخ ضحاک

ضحاک یکی از شخصیت‌های اسطوره‌ای ایران است که داستانش را می‌توانید هم در کتاب اوستا و هم در شاهنامه بخوانید.

زمانی که مردم ایران از ستم‌های جمشید به تنگ آمده بودند، به سراغ ضحاک رفتند و او را بر تخت شاهی نشاندند. در همان زمان، اهریمن، بوسه‌ای بر شانه‌های او زد و از جای بوسه‌هایش دو مار روئید. مارهایی که باید هر روز غذا می‌خوردند و غذایشان، مغز جوانان کشور بود. چیزی نگذشت که جوانان روز به روز از بین می‌رفتند. ظلم و ستم، سیاهی و درد همه جا را فراگرفته بود و کسی یارای مقابله با ضحاک را نداشت.

در اوستا، او را به شکل اژدهای سه سری به تصویر کشیده‌اند. آشپزهای قصر او، هر روز یکی از دو جوانی را که به قصر تحویل می‌دادند، آزاد می‌کردند و به جای مغز او، مغز گوسفندی را با مغز انسان ترکیب می‌کردند و به خورد ضحاک می‌دادند. این جوانان همگی به زاگرس گریختند…

کاوه آهنگر که هجده پسر داشت و هفده‌تای آنان خوراک مارهای ضحاک شده بودند در برابر ستم و ظلم او قیام کرد. پسر آخر را به او بازگردانده بودند و از او خواسته بودند تا سندی را امضا کند که گواهی بر عدالت و حق‌خواهی ضحاک باشد. همین موضوع، خشم کاوه را برانگیخت و او را به یکی از نمادهای قیام در برابر ظلم بدل کرد. او به کمک فریدون، پسر آبتین موفق شد تا ضحاک را از تخت شاهی به زیر بکشد…

اما ضحاک را نمی‌توانستند بکشند. چرا که با کشتن او، نفرت و کینه در سراسر جهان گسترده می‌شود. در عوض فریدون او را به دماوند برد و همانجا به زنجیرش کشید. ضحاک همچنان در این زنجیر گرفتار است و بعد از گذشتن هزاران سال، بندش را می‌گشاید و جنگی در جهان ترتیب می‌دهد. جنگی که مانند همیشه، میان خیر و شر درمی‌گیرد و جهان را هم در آتشش می‌سوزاند…

جزئیات محصول

  • نام : رمان مصور آخرین داستان دوزخ ضحاک
  • جنس صفحات : گلاسه رنگی
  • جنس جلد : گلاسه
  • صحافی : چسب گرم
  • قطع: B5
  • تعداد صفحات: 72 صفحه

190,000 تومان

ناموجود

شناسه محصول: book-novel006-1 دسته: , , برچسب:

خلاصه داستان:

آفریدون، ضحاک را در دل کوه دماوند به بند کشید.
سال‌ها گذشت و ضحاک به هیولایی ترسناک تبدیل شد. او می‌خواهد همه‌جا را به خاک و خون بکشد.
ضحاک از مرگ باکی ندارد اما نباید کشته شود. چرا که کشته شدنش، نفرت و گناه را بین مردم ریشه‌دار خواهد کرد. تنها راه رویارویی با نفس ناپاک او، رهنمون شدنش به جهان مردگان است. شورای مغان که سال‌ها عهده‌دار نگهبانی از زندانِ ضحاک بود می‌خواهد به تباهی ضحاک پایان دهد اما…
سرگذشت ضحاک چه خواهد شد؟!